محمد مهدی نازنینممحمد مهدی نازنینم، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه سن داره

نبض زندگی"محمدمهدی

شروع دوباره...

تولد علیرضا

کوچولوی شیرینم هفتم مهر ماه تولد علیرضا بود اون شب آناهیتا جون لحظه ای تو رو زمین نذاشت و تموم مدت پیش اون بودی... میون اون همه شلوغی برا خودت آهنگ میزدی دستت رو میکشیدی رو لبات و : بووو بووو     بوووو بووووو   حتما تو هم سال دیگه جزئی از این شلوغی میشی هرچند امسال هم به نوبه ی خودت بودی... اینجا... الهی که همیشه تن همه ی بچه ها سالم باشه... اینجا بغل زهرای عزیزم علیرضا جونم عشق عمه تولدت مبارک هفتم مهر ماه شش ماه و نوزده روزگی ...
27 مهر 1395

سفرنامه ی قم

عزیز دلم .... جمعه دوم مهر ماه برای بار اول راهی سفر شدی... سفر به قم (زیارت حضرت معصومه (س)‌ ) این اولین باری بود که یک مسافت طولانی رو با تو میرفتیم... اذیت نکردی اما بر خلاف انتظارم خبری از خواب نبود در طول مسیر چند روزی که اونجا بودیم هر صبح من و تو و داداش میرفتیم حرم و تو چقدر خوب باهام همکاری میکردی اونجا مشغول بازی با داداش ... چرخیدن برا خودت ... و تماشای اطرافت بودی ممنونم که انقدر خوب بودی که جرات میکردم تو شهر غریب تنهایی ..... با دو تا بچه راهی حرم بشم... دوم مهر شش ماه و چهارده روزگی ...
27 مهر 1395

جشن پایان ترم

محمد مهدی جونم تو ترم تابستانه ی کلاس داداش تو پا به پای منو داداش تو این کلاس ها شرکت کردی و صادقانه بگم خیلی از روزا بیشتر از داداش لذت بردی اصلا خسته ام نکردی همیشه خوش اخلاق بودی و با هر شرایطی کنار میومدی اونجا همه دوستت داشتن و مادرا با ذوق تو رو از بغل من میگرفتن بچه ها هم واسه بوسیدنت تو صف مینشستن (که راستش این معضلی بود. دایم نگران بودم بچه ای مریض باشه و تو ازش بگیری) خلاصه که به پاس این همه خوب بودنت روز جشن پایان ترم تو هم کنار شاگردا تو جشن شرکت کردی خانم مربی میخاس رو صورتت نقاشی بکشه که قبول نکردم اون روز بیشترین دغدغه مامانا این بود که تو رو نمیبینن مدتی..   ممنونم پ...
1 مهر 1395